مطالب روز |
آن شب گفتی که میروی من گریه کردم و گفتم : به خدا می سپارمت گفتی بروم؟ دیدم که در نگاه تو تردید موج می زند آرام گفتم برو وقتی که خواستی بروی گفتم: برو ولی زود برگرد! گفتی : چرا؟ گفتم: تو می روی که دوباره برگردی اما زود تر بیا که چشمم به در است. برگشتی و گفتی: من هیچ وقت نمی روم من می دانستم که می روی , چشمان تو را بوسیدم! [ پنج شنبه 89/6/25 ] [ 1:18 صبح ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |